امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

15 مهر تا 15 آبان - اولین آتلیه ، سینه خیز و نشستن

مامان تو فکر آتلیه بردنت بود که عمه مهیار زنگ زد و گفت بریم آتلیه یکی از دوستاش تو هتل پارس تا از تو به عنوان مدل عکس بگیرن. مامان هم کلی تو اینترنت گشت دنبال فیگورهای عکس نی نی ها و دست آخر با دو تا ساک از وسایل و عروسک و لباس و حوله هات راهی آتلیه شدیم.   خب اول از همه بگم که تو توی این ماه یعنی در 4 ماه و بیست روزگی خیلی موفقیت های بزرگی به دست آوردی. سینه خیز کردن تو این سن و نشستن تو 4 ماه و نیمه گی یه چیزی شبیه اینه که بابات ساختمونش رو 4 ماهه سفت کاریش رو تموم کنه! تو تو آتلیه مدام سینه خیز میکردی و گاهی هم نیمچه میشستی: خابالو پاشو هنوز چند تا فیگور دیگه مونده: راستی خاله نرگس هم کلی بهمون سرویس داد تا...
15 آبان 1391

4 ماهگی

  عزیز دلم ، امیرعلی من: از اول مهر که دانشگاه میرم بیشتر معنی دوست داشتنت رو میفهمم. پسرم ، بزرگتر که بشی میفهمی " دلتنگی" آدم ها بدجوری به "دوست داشتن " ادم ها مربوط است. ساعتهایی که تو کلاسم و میدانم تو هم پیش مامانی یا عزیز هستی و بهت خیلی هم خوش میگذرد ، باز دلم پیش توست و نگرانم. بزرگتر که بشوی میفهمی نگرانی هم یکی دیگر از همان چیزهایی ست که بدجوری به دوست داشتن مربوط است.     توی ماه چهارم زندگی ات تو غلت زدی و من و بابا برای موفقیت بزرگ چهار ماهگی ات میخندیدیم. میخواستیم مطمین شویم اتفاقی نبوده است که دست به دامن این توپ زرد شدیم :   اولین عروسی ای که رفتی نامزدی فایزه جون بود، ...
15 مهر 1391
1